سه سال پیش هنگامی که مرگ یک دختر جوان در بیمارستانی در تهران مانند جرقهای در انبار باروت، خشم ایرانیان را علیه یک نظام ضدایرانی برانگیخت، کمتر کسی انتظار داشت حادثهای که ممکن بود جزو عادیات زندگی به شمار آید، سرآغاز یک انقلاب بزرگ فرهنگیــاجتماعی شود، اما خیلی زود روشن شد که مهسا امینی، دختری که به دست مزدوران «ولایت فقیه»، بدون توجه به التماس او «من غریبم در تهران» کشته شد، میرود تا نه بهعنوان یک قربانی بلکه در سیمای یک منجی، وارد تاریخ ایران و جهان شود. مهسا جان داد تا ایرانیان را از خواب غفلت بیدار کند و در همان حال، به جهانیان بگوید که ایران، ایران سازنده تمدن و فرهنگ، ایران پرچمدار انسانیت، آماده میشود تا بار دیگر به مرکز زندگی جهانی بازگردد.
آنچه انقلاب مهسا خوانده شدــ انقلابی که هنوز با ریتمهای گوناگون ادامه داردــ صدای ملت ایران را به گوش جهانیان رساند. این انقلاب بر خلاف قیامها و اعتراضات جاری در دنیای معاصر، نه موضعی بود و نه موضوعی. موضعی نبود، زیرا بهسرعت نهتنها سراسر ایران را فرا گرفت، بلکه در بیش از ۱۲۰ کشور دیگر نیز بازتاب یافت. در مدتی کوتاه، میلیونها زن از اقوام، ملیتها و منزلتهای طبقاتی گوناگون، قیچی را تیز کردند تا به گیسوبریدههای ایرانی بپیوندند.
انقلاب مهسا در همان حال، موضوعی هم نبود. با آنکه آغازگرش مسئله تحمیل حجاب اسلامی با خشونت بود، خیلی زود در سپهر گستردهتری رشد کرد. این درست بر خلاف قیامها، شورشها و اعتصاباتی است که در دهههای اخیر در بسیار کشورها دیدهایم؛ رویدادهایی که مربوط به مشکلات و مسائلی خاص هستند. مانند دستمزدهای بهتر، بازنشستگی زودرس، حفظ محیط زیست، رفتار بهتر با قربانیان واقعی یا خیالی در جوامع گوناگون و تسویهحسابهای گذشته در متنی از خشم و انتقامجویی. انقلاب مهسا اما، از یک فهرست خواستههای اینجا و اکنونی غالبا فراتر میرفت و نهتنها ایرانیان، بلکه همه آدمیان را به یک بازبینی فرهنگی گسترده از دادههای اساسی زندگی دعوت میکرد.
یک ویژگی دیگر انقلاب مهسا این بود که به طور خودجوش، بدون رهبری حزبی، سندیکایی یا مسلکی و بدون تشکیلات عمودی یا هرمی شکل گرفت.
از آغاز میشد انتظار داشت که انقلاب مهسا امینی بنمایه پژوهشها و گمانهزنیهای گوناگون شود و شعار آن یعنی «زن، زندگی، آزادی» ریشهیابی گردد. شعار «زن، آزادی» برای نخستین بار سال ۱۳۵۵ خورشیدی در ایران مطرح شد. ۳۰ سال پس از آن، این شعار به مناطق کردنشین ترکیه و سوریه رسید و عبدالله اوجالان، رهبر حزب کارگران کردستان، واژه زندگی را به آن افزود. اکنون یک شاعر ایرانی، به گمان من یکی از برجستهترین شاعران معاصر ما، همان شعار را به این شکل بازنویسی میکند: «زن، آزادی، عشق»
شعارهای سهکلمهای از آغاز با الهام از شعار اصلی مسیحیتــ پدر، پسر و روحالقدســ شکل گرفت. انقلاب کبیر فرانسه شعار «آزادی، برادری، برابری» را عرضه کرد. انقلاب اکتبر در روسیه با شعار «نان، زمین، صلح» به میدان آمد. دو شعار اول، مسیحیت و انقلاب فرانسه، در انتزاعیات غیرقابل اثبات یا انکار ریشه دارند. شعار حزب بلشویک دو مفهوم قابللمس یعنی نان برای گرسنگان و زمین برای بیزمینان (پرولتاریا) را در کنار مفهوم سیال صلح قرار میدهد.
شعار پیشنهادی شاعر بزرگ ما یعنی محمد جلالی چیمه، متخلص به م. سحر، در دیوان تازهاش که به مناسبت سالگرد انقلاب مهسا منتشر شده است، عرضه میشود. البته این شعار روی هیچ پرچمی نوشته نشده است، اما با خواندن ۱۳۳ قطعه شعر این دیوان با عنوان «از حوا تا مهسا»ــ اشعاری در قالبهای گوناگون از قطعه و غزل گرفته تا قصیدهــ در ذهن خواننده شکل میگیرد. خواندن این اشعار یک حقیقت غالبا نادیدهگرفتهشده را زیر ذرهبین قرار میدهد: زن یعنی زندگی.
بدین سان این واقعیت که زن، از حوا گرفته تا مهسا، در همه فرهنگها و ادوار تاریخ تحقیر شده، تحقیری که به نظر م. سحر در ادیان ابراهیمی با شدت بیشتری شکل گرفت، در واقع بخشی از مبارزه مرگ با زندگی است. دشمن مرگ، یعنی حریفی که برای زندگی نبرد میکند، عشقی است که ادامه نسل بشر را ممکن میسازد:
عشق اگر نیست، شوق زادن نیست/ اثر از جان بجا نهادن نیست/
عشق اگر نیست نسل منفصل است/ زد هستی به نیست متصل است
اما برای آنکه عشق بتواند وظیفه خود را انجام دهد، یعنی از انقراض نسل بشر جلوگیری کند، ما نیازمند آزادی هستیم. م. سحر میافزاید:
عشق اگر در زمین حضور نداشت/ زندگی فرصت ظهور نداشت
عشق افسانه نیست، بنمایه است/ کاخ هستی بنا بر این پایه است
او سپس عشق را با آزادی پیوند میدهد:
راه عشق انسداد نپذیرد/ سلطه انقیاد نپذیرد
عشق همراه گوهر جان است/ بی وجودش، بهشت زندان است
این مسیر اندیشه با سخنان حوا، نخستین زن، نخستین مادر و تضمینکننده بقای بشریت، ادامه مییابد:
عوری حور و ستر حوا چیست/ سر پنهان این معما چیست
من که حوای عرصه خاکم/ زین سخن قاصر است ادراکم
که چرا شرمسار باید زیست/ دائمالاستتار باید زیست
م. سحر سپس به چهرهنگاری دختران و زنانی میپردازد که در راه آزادی نبرد کردهاند و گاه جان دادهاند. در بیش از ۳۰ بیت تکاندهنده، نام بیش از ۴۰ دختر جوان ایرانی را که به دست مزدوران آیتالله به قتل رسیدهاند، مییابیم. م. سحر مینویسد:
نامشان اگرچه گونهگون بودست/ عهد و پیمانشان به خون بودست
در زمستان سرد بیدادی/ آرزوشان بهار آزادی
شاعر با طنزی گزنده که گاه یادآور شاعرانی مانند ایرج میرزا و محمدعلی افراشته است، مواضع اصحاب فرقه خمینیه را در سرکوب زن به نام حجاب اجباری شرح میدهد:
خون زن هیچ، موی زن اصل است/ بند ناف خدا به آن وصل است
گر بقایی به کبریا بودست/ موی زن ضامن بقا بودست
شاعر گاه با بیرحمی خشمآلود و گاه با طنزی چشمکزن، به سراغ خرافات ادیان ابراهیمی بهویژه نسخه قلبشده اسلام شیعی میرود و در نمایشنامه «شیطان و خدا» که در پایان دیوان عرضه میشود، قادر متعال را محصول تخیل اعراب توصیف میکند. در آن نمایشنامه، خداوند شیطان را متهم میکند که هوادار عجم و مخالف عرب است.
به لسان عرب ز سر تا بن/ این جهان آفریده گشت ز کن
این چنین شد که جز به لفظ عرب/ رب کلامی نیاورد بر لب
تا ابد گر ز رب پیام رسد/ به زبان عرب پیام رسد
هرکه خواهد ندیم رب گردد/ باید از بیخوبن عرب گردد
زین سبب ما که اهل ایرانیم/ با زبان عرب به زندانیم
م. سحر کاریکاتورهای گویایی از خواهران زینب، خوانندگان «سلام فرمانده»، بسیجیهای سرکوبگر، پاشندگان اسید به خانمهای بدحجاب، آخوندهای دزد و فاسق، مداحان پدوفیل و آقازادگانی که مدعی داشتن «ژن خوب» هستند، عرضه میکند:
کور شو، دور شو که دین داریم/ دست قهر اندر آستین داریم
در کف ماست دشنه و ساطور/ هدیه آسمان ز رب فخور
زانکه ما نور دیده اوییم/ به جهان برگزیده اوییم
خون ما سرخ و جنس ما مرغوب/ طبق آیات صاحب «ژن» خوب
چون چهل دزد قصه بغداد/ همه دزدیم و دزد آقازاد
که به تجویز اقتلوا، شیریم/ متکی بر چماق تکفیریم
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
از «حوا تا مهسا» یک اثر بزرگ ادبی است که معرفیاش با یک بررسی کوتاه دشوار مینماید، اما چند نکته را میتوان یادآوری کرد. م. سحر در میان شاعران معاصرمان، که نسلی درخشان را تشکیل میدهند، تنها کسی است که در همه اشکال شعر فارسیــ از رباعی گرفته تا قصیدهــ جولان میدهد و غالبا در همه آن زمینهها به اوج میرسد. تسلط او بر زبان فارسی و معاییر اشعار الاعجم بهراستی مثالزدنی است. او هم میتواند در سطح جدل سیاسی روزنامهای جولان دهد و هم در عرصه گمانهزنیهای فلسفی، حتی در حد ناصر خسرو قبادیانی، عرض اندام کند.
م. سحر از معدود شاعران معاصر ماست. شاید بدین خاطر که هنگامی تولد یافت که شب «شعر نو»، «شعر منثور»، «شعر سفید»، «شعر هندسی» و دیگر تجربیات منتهی به بنبست فروکش کرده بود. بلوغ او در زمانی بود که ایرانیان زیر شوک انقلاب اسلامی، ناگهان در جستوجوی پناهگاهی ساخته از تاریخ و فرهنگ خسروانی برآمدند. در زمینه شعر این به معنای بازگشت به خویش بود، با فردوسی، عنصری، منوچهری، فرخی، خاقانی، سعدی، حافظ، نظامی و همانطور که ذکر شد، ناصر خسرو. اگر الگوی شعر برتر برای الف بامداد، شاعران نوپرداز فرانسوی مانند ژ.آ. کلانسیه، پل الوار و لوئی آراگون بودند، م. سحر و اکثر همنسلان او آنچه را خود داشتند، از بیگانه تمنا نمیکردند.
م. سحر پیامآور امید به آینده است و شناختن قدر هر لحظه از هستی را نیز توصیه میکند و از قول حوا، در واقع فلسفه خیام را بازگو میکند:
چندگاهی که مهلتی داریم/ بو که بیهودهاش نپنداریم
یک دو روزه که فرصتی با ماست/ به هدر دادنش نباید خاست
این یک امروز شاد باید زیست/ کاین بهاری که هست، فردا نیست
فصل عشق است و فرصتی محدود/ که به پایان رسید خواهد زود
بهر آن از بهشت دل کندم/ که ببندم به یار دلبندم
مهسا و مهساها زندهاند و سرچشمه زندگی در همه جلوههایش، از فیزیکی گرفته تا فرهنگی. پیام زیبای م. سحر «زن، آزادی، عشق» میتواند الهامبخش فصل آینده انقلاب مهسا باشد؛ فصلی که به پیروزی ملت ایران بر دشمنان خارجی و داخلیاش خواهد انجامید.